اشتراک گذاری ایده ها و تجارب و نگرش ها

معلولیت واقعی!

معلولیت واقعی به معنای نداشتن دست و پا و...نیست ؛معلولیت واقعی ،باور نتوانستن و عجز است.

می خوام بگم ، همه ما توانایی انجام هرکاری را داریم. اگر خلاف این حرف را از هرکسی شنیدید ،لطفا کر بمانیدو نشنوید .

اگر گفته شد این حرفا همش الکی است در جواب یک کلمه بگویید : چشم ، خدا حافظ!.

۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۵:۰۵ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تحولات شخصیتی .

سخن خودم را با این مطلب آغاز کنم که چند وقتی ست که تنبلی را گذاشته ام کنار و با نشاط و شاداب زندگی می کنم و به تعبیری : "هیجان" را وارد زندگی ام کرده ام .

باید اعتراف کنم که قبلا خیلی آدم "تنبل" و "گرفته ای "بودم و به زور از عهده کارهای روزانه ام بر می آمدم .

نمی دانم که چی شد و من تصمیم گرفتم به یک باره تبدیل به آدم "پر انرژی" و "پر تحرکی" بشوم. 

الان تند تند کارهایم را انجام می دهم و علاوه بر این وقتی جسم ما در تحرک باشد ،مغز هم بیشتر و بهتر کار می کند ؛ از این رو خلاقیت های عجیبی هم در کار و زندگی یافته ام .

🌻🌻🌻

 

بحث دیگری که می خواستم درمیان بگذارم ،سبک مطالعاتی ام بود؛ قبلا من به طور "چریکی " و پراکنده مطالعه می کردم و از هر کتابی ، نکته ای یافتم و دلخوش به این مقدار بودم.

الان شیوه مطالعاتی ام را تغییر داده ام ؛ مطالعاتم به طور منظم و هر بار فقط یک کتاب است.و تا زمانی که تمامش نکنم هرگز کتاب بعدی را شروع نخواهم کرد.

🍎🍎🍎

نکته ای که خوانده ام و خیلی برایم جالب بود این بود که انتقاد پذیر نباشم ، اصلا وقعی به حرفای دیگران و نصائح دیگران - شکسته خورده - ننهم.

وقتی متوجه این نکته شدم که حرفم درست است ، حرف و حدیث دیگران را نمی شنوم !.

چون کسی که موضع گیری و نظر شخصی ندارد موفق نمی شود - ولو اینکه نظرش اشتباه باشد - 

نمی شود با نظرات دیگران زندگی کرد و بال دیگران پرواز نمود.

 

۱۷ آبان ۹۹ ، ۰۵:۴۹ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شانس چقدر می تواند موفقیت بیاورد؟

خیلی واضح است که هر آدم موفقی از طریق شانس آوردن ، به موفقیت می رسد. یعنی "چیدمان پازل شرایط" به گونه ای کنارهم قرار می گیرند که فرد موفق را در جای واقعی اش می نشانند.

وفرد شکست خورده هم به خاطر سلسله بدبیاری هایی ، می افتد و سقوط می کند.

گاهی "زمان خاص" و "مکان خاص" و "فرد خاص" و "شرایط خاص" سبب ایجاد شکست می شود.

زمانی که با بد شانسی روبرو می گردید "قاعده بازی" را بپذیرید و الکی دست و پا نزنید ؛ " مرغ دانا چون به دام افتد تحمل بایدش".

قاعده بازی روی شانس می چرخد و شانس همان اراده الهی ست.

البته به وجود آمدن شانس و یا بدشانسی بخاطر رفتار خود انسان در بلند مدت شکل می گیرد.

بد شانسی ، شبیه بیماری آرام و مزمنی است که در زمانی شدت یافته است.

پس ما باید روی عملکرد خودمان متمرکز بشویم ، نه روی شانس یا بد شانسی !.

 

۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۶:۲۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

از اشتباه کردن نترسید!.

پابه میدان بذارید واز اشتباه کردن نترسید. ترس از اشتباه ،تله بزرگی برای ناکامان است.

بگذارید و اجازه دهید اشتباه انجام دهید و هزینه اش را هم قبول نموده و مسئولیت پذیر باشید. -  البته در چارچوب عقل و عرف و شرع باشد - .

تجربه کردن عموما با شکست همراه است و تا شکست نخورید ، درس نمی آموزید .

کسی که که نشسته است ، هرگز نمی افتد و فقرا ، هیچ وقت شکست مالی را تجربه نخواهند کرد .

فکر نکنیم که می توانیم بدون انجام عملی و وارد گود شدن ، در زمینه ای سرامد می شویم و به درجه استادی می رسیم.

اگر می خواهید ،حرف زدن را یاد بگیرید ، باید همواره در جمع حرف بزنید تا جایی که متهم به پرحرفی و یا حماقت شوید !.

اگر می خواهید رانندگی یاد بگیرید باید حتما پشت فرمان بنشینید و همه یاد گرفته های ذهنی را به گوشه ای بیندازید.

 

ترس از اشتباه کردن ، مانع بزرگی در راه موفقیت و خوشبختی است.

 

۱۵ آبان ۹۹ ، ۱۰:۱۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تناقض استاک دیل

یکی از مطالب فوق العاده کتاب از خوب به عالی (Good to great) تناقض استاک دیل است. نویسنده کتاب آقای جیم کالینز با الهام گرفتن از یک افسر بلند‌پایه آمریکایی بنام آقای استاک دیل که با وجود شکنجه‌های زیادی که در طول دوران اسارت خود دیده‌بود ولی توانست توان و توجه خودش را متمرکز کند موفقیت شرکت‌های عالی را به نوعی به طرز تفکر آقای جیمز استاک دیل ربط داده است.

در مورد جیمز استاک دیل

او یک دریا سالار آمریکایی و دارنده مدال افتخار بخاطر جنگ ویتنام و ۸ سال مقاومت او در اردوگاه اسرای جنگی هانوی هیلتون، زندانی بود.
در طول دوران اسارت خود بیش از ۲۰بار شکنجه شد ولی توانست خودش را زنده نگه دارد.

با اینکه مطمئن نبود که آیا زنده می‌ماند و دوباره می‌تواند خانواده اش را ببیند هرکاری از دستش برمی‌آمد با روحیه بالا انجام می‌داد و شرایطی ایجاد می‌کرد که تعداد بیشتری از زندانیان زنده و سالم بمانند.

معمولا در شکنجه‌های جنگ بدترین شکنجه‌ها به‌صورت روحی انجام می‌شود. استاک دیل برای اینکه نیروهای دشمن نتوانند از زندانیان برای تبلیغات سو استفاده کنند همواره با آن‌ها مجادله می‌کرد.
در نامه‌هایی که به همسرش می‌داد اطلاعات امنیتی را ردوبدل می‌کرد با اینکه می‌دانست که اینکار باعث شکنجه بیشتر او خواهد شد.

یک کار جالب او یاد دادن رفتارهایی به زندانیان بود که در هنگام شکنجه شدن بتوانند بیشتر دوام بیاورند. درواقع با دادن اطلاعات کم بعد از زمان مشخص به شکنجه‌گر کاری می‌کردند که دست از سر آن‌ها بردارند. همچنین با ایجاد یک سیستم ارتباطی خلاق راهی برای ارتباط و رمزی صحبت کردن زندانیان پیدا کرد.

تمامی زندانیان استاک دیل را دوست داشتند و به او احترام می‌گذاشتند.

مصاحبه جیم کالینز در مورد تناقض استاک دیل

عکس جیم کالینز در تناقض استاک دیل

آقای استاک دیل به همراه همسرش در کتاب عشق و جنگ (Love and war) در مورد این هشت سال صحبت کرده است.
حال سوالی که ذهن آقای جیم کالینز نویسنده کتاب از خوب به عالی را مشغول کرده‌بود این بود که من با خواندن این کتاب و با اینکه میدانم در پایان ایشان آزاد شده ناراحت شدم او چگونه توانست بدون اینکه پایان داستان خودش را بداند امیدوارانه زندگی کند.
در ادامه در مورد تناقض استاک دیل که عامل مهمی در موفقیت شرکت‌هایی مثل Philip Morris بود صحبت خواهیم کرد.

 

او در پاسخ به این پرسش آقای کالینز می‌گوید :

من هرگز ایمانم را به پایان داستان از دست ندادم. باور داشتم که آزادی‌ام را به‌دست می‌آورم ولی جرئت آن را هم داشتم که با حقایق تلخ به‌وجود آمده روبرو شوم.

سپس از او پرسید که چه کسانی دوام نیاوردند که در پاسخ گفت :

خوش‌بین‌ها کسانی بودند که ناامیدانه از بین رفتند. کسانی که می‌گفتند تا عید آزاد می‌شویم ولی عید‌ها پشت هم می‌آمدند و هیچ اتفاقی نمی‌افتاد تا اینکه آن‌ها ناامیدانه جان می‌باختند.

در واقع آن‌ها جرات این را نداشتند که با حقایق تلخ روبرو شوند.

چگونه ما از تناقض استاک دیل درس بگیریم؟

تناقض استاک دیل ویژگی تمام افرادی است که رشد می‌کنند. با واقعیات خوب و بد زندگی روبرو می‌شوند ولی در نهایت می‌دانند که به پیروزی می‌رسند.
تمام شرکت‌هایی که از مرحله خوب گذشته بودند و به مرحله عالی رسیده‌بودند یک مورد مشترک داشتند و آن پیدا کردن حقایق تلخ و شکست دادن آن‌ها بود. در حالی که بسیاری از شرکت‌های هم تراز آن‌ها با وجود اینکه از همه‌چی باخبر بودند ولی سر خودشان را در برف فرو می‌کردند تا از واقعیت فرار کنند و تنها به خوشبینی اکتفا می‌کردند.

اگر شماهم هرگز ایمان خود را از دست ندهید و حتم داشته باشید که به پیروزی می‌رسید و درعین حال با اتفاقات پیش رو هرچه که باشد روبرو شوید و از آن‌ها فرار نکنید قطعا پیروز خواهید شد.
این داستان پیروزی تمام افراد و شرکت‌هایی است که یک سروگردن از بقیه جلوتر هستند.

۱۰ آبان ۹۹ ، ۲۰:۰۸ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

احساسات

برای من، یکی از شیرین ترین کارهای دنیا، تجزیه و تحلیل احساساتم است؛از احساس بسیار خوشایند گرفته تا احساس های خورد کننده.

به نظرم کسانی که توان درک احساس شان را ندارند و در "بی خودی" زندگی کنند،  درکی از زندگی و دنیا ندارند.

اولین کاری که در مواجه با هر چالشی در زندگی دارم، برگشت به "خود واقعیم" است.زمانی که خودم نیستم ،واقعیت هارا وارونه می بینم.

کنترل احساسات مثل رانندگی، نیاز به خبرگی و مهارت ورزی دارد؛ جایی باید ترمز بزنیم و جایی می توانیم پارا روی پدال گاز بزاریم.

"تکروی های نادرست و هیجانات کاذب " زمانی که از دلیل منطقی نشات نگیرند، زندگی را به ورطه نابودی می کشانند .احساسات خشم و نفرت، کینه و حسادت مثل آتش فشان خفته ای ، گاهی دیوانه وار ، همه ارزش هارا در آنی ،خاکستر می کنند.

ما می توانیم از" ماده خام " احساساتمان ، پلی برای خوشبختی بسازیم و زندگی خوبی را تجربه کنیم .

 

۰۹ آبان ۹۹ ، ۰۹:۱۷ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰

بریده ای از یک کتاب

لازاروس می گوید که او همیشه به کار بر روی "ذهن انسان" علاقه مند بوده است. طوری که ، در طول سال های نوجوانی ، دوستانش اغلب برای کمک و حمایت به وی رجوع می کردند . دوستانش وی را چنین توصیف می کردند : " او (لازاروس) شنونده ای خوب است که به راحتی می توان با تو صحبت کرد و بطور شگفت انگیزی قادر است درمانجویانش را کمک کند ".

{ بخشی از کتاب 《آرنولد لازاروس》.}

۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۶:۴۲ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نجوای صبحگاهی خودم با خودم !

با خودم می گفتم که چگونه می توانم به سمت شادی و شادمانی خیز بردارم ؟! . چگونه می توانم از این گیجی و منگی در بیایم ؟!. چرا باید در این محیط کوچک و دنج که ساخته و پرداخته خودم است بمانم ؟.  من خوب خودم را می شناسم که آدم پیگیری هستم ،پس چرا نتوانم پیله های سفت و سخت کنونی را پاره کنم؟. چرا فکر می کنم بدون اینکه تغییری در رفتار و افکار و عقاید وباور و روش زندگیم ایجاد کنم ، موفق می شوم ؟. 

در جواب این رشته سوالات که رشته فکرم را بریده بودند با خود گفتم: " باید بی باکانه کنترل زندگی را در دست بگیری !. منتظر نمان تا کسی خوشبخت یا بدبختتت کند ! خودت برخیز و موفقیت را در آغوش گیر!.

به یاد داشته باش ! : "آن چه مرا نکشد ،قوی ترم می سازد." (نیچه)

۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۵:۳۳ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

محسن تنابنده درنقش "نقی"

 

نقش "نقی" را در سریال پایتخت  دوست دارم؛ چون خودش هست و بدون افزودنی و روتوش حرف دلش را می زند . کاراکترش پیچیده نیست اما در عین سادگی ،عمیق ترین مفاهیم را به مخاطب انتقال می دهد.

در تمام سری های "پایتخت " هرچه وضع مالی اش بهتر میشه ، خبری از غرور نیست ؛ دنیا نمی تواند تغییرش دهد. 

مسئله دیگر ذهن منطقی اش است ،  با اشتباهات ،نمی تواند کنار بیاد و سریع اصلاحش می کند.

خیلی راحت می داند که چه باید بکند و زیاد این دست و آن دست نمی کند ؛ قاطعیت در کارش است .

آدم درستکاری ست ، بی غل وغش .شیرین کاری می کند اما اغیبت کسی را دوست ندارد.

آدم سخت کوش و پر تلاشی ست . آرام و قرار ندارد ؛ البته می تواند بین زندگی و کار تعادل ایجاد کند.

از دیگر صفاتش ، ساده زیستی و راحتی اش در زندگی ست؛ از معمولی ترین چیزها لذت می برد....  .

"قبلا خودمم،فکر نمی کردم که آقای نقی ،این همه عادت خوب دارد!."

 

۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۳:۳۷ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰

هیجان و خوشبختی

امروز  هم مثل همیشه ، وارد سایت http://time.ir شدم تا تاریخ روز را استحضار داشته باشم ؛ جمله ای که در بالای سایت قرار داشت برای من قابل توجه بود ؛ نوشته بود " وقتی خودرا از زیستنی پرشور و چابکانه ... برحذرداریم ، به دلیل هستی در خواب مانده وبه عبارت دیگر زندگی نازیسته درونمان، احساس گناه می کنیم."

زندگی بدون تحرک و تکاپو به نظرم ارزش زیستن ندارد و افراد آرام و بی دغدغه ، اصلا زندگی نمی کنند.... 

جملاتی بود که در ذهنم رژه می رفت و در موردش ، با خودم کلنجار می رفتم. 

در زندگی خودم  - از خودم مثال می زنم ، شمارا نمی دانم - دو سبک زندگی دارم ؛ یکی اینکه آرام و ریلکس  و کم حرف و افسرده باشم !.

وراه دیگرش هم اینه که شاد و سرحال و پرحرف و با هیجان باشم ، البته خودم دومی را بیشتر دوست  دارم.

گاهی مواقع ،ما آموخته ایم  - به طور ناخودآگاه - که ضعیف و رنجور باشیم بدون اینکه حتی خودمان متوجه باشیم.

جالب است که موقعی سطح انرژی مان را بالا می بریم ، قدرت های درونی ما به طرز چشم گیری افزایش پیدا می کند و سرعت پردازش اطلاعات درذهن ما ، خارق العاده می شود .

در فیلم "نامحدود " همین قدرت درونی انسانها البته با کمی اغراق  نمایش داده شده است . 

جمله ابتدایی که نقل کردم ، تمام این مفاهیم را برای من تداعی کرد و مارا به پر شور و چابک بودن دعوت کرد . و این مطلب را هم افزود که اگر ماچابک و سرزنده نباشیم ، احساس گناه می کنیم !.

گاهی برای همه ما پیش آمده است که افسرده بوده باشیم و در ضمن آن  احساس مبهم عذاب وجدان را هم داشته باشیم.

وقتی که ما خودرا در سطح پایینتری از توانایی واقعی خود می دانیم و احساس می کنیم که ما می توانستیم ، بهتر از این هم باشیم ولی،نیستیم دچار عذاب وجدان می شویم و خودرا مقصر قلم داد می کنیم. 

 

 

۰۵ آبان ۹۹ ، ۱۰:۰۷ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰