از نوعی ترس اجتماعی ، صحبت می کنم که خودم باهاش دست و پنجه ساییده ! و اکنون نیز می نیز می سایم !.

این فوبیا ، به شدت قوی است و دست و پنجه شیر می خواهد!.

ریشه ترس از آدم ها برمی گردد به اینکه ما می خواهیم ، زیادی خوب باشیم و پیاز داغ احترام گذاشتن ما حسابی جیز و جاز کند ! .

هر چیزی که از حد خودش رد شد تبدیل به ضدش می شود.

احترام گذاشتن به دیگران خوبه اما اگر از یک مقدار مشخصی ،؛اون طرف تر رفت ، نوعی بی احترام به فرد مقابل و خودت به حساب میاد.

نگو که چقدر خوشم می آید از اون آدمهایی که بی خیال دیگران ، برای دل خودشان زندگی می کنند ؛ فارغ از اینکه چگونه توسط مردم قضاوت می شوند ، حرفی را که لازم می دانند می گویند و کاری را که ضروری می دانند ، انجام می دهند..

به تعبیری " حضور دیگران برایشان سنگینی نمی کند"

 خود فابریک شان هستند و نمی خواهند و نمی توانند خودشان نباشند ؛ این قدر به خودشان بودن عادت کرده اند که تاثیر پذیری از دیگران ندارند.

موقعی که حرف می زنند ؛ ضمن رعایت منطق و احترام ، آدم های اطرافشان با ستون هایی که می بینند ، هیچ تفاوتی ندارند.

جایگاه اجتماعی فرد مقابل و توانایی علمی و هر مزیتی که در دیگران سراغ دارند ؛ مانع از ادای صحیح سخنرانی و یا گفتگوی ساده ی شان نمی شود..

فوبیای آدم گریزی و ناتوانی در ابراز وجود در یک جمع ، دومین ترس، بعد از ترس از مرگ به حساب می آید .

گاهی برای اینکه در جمع بهتر ظاهر بشویم نیاز داریم به "تسلط کلامی" خب چی هست ؟ 

انشاء الله پست بعدی ....