این مفهوم را تاجایی که مطالعات من قد می دهد جایی ندیده و نخوانده ام ، البته در زندگی آدم ها ، بسیار دیده ام ؛ مثال ساده اش ، درخت کدو و بید هست .

می گویند ، در کنار درخت کدوی چندین صد ساله درخت بید چندین ماهه ،رشد کرد و سر به فلک کشید و به خودش مغرور شد و شروع کرد به فخر فروشی به درخت کدو ؛ درخت کدو ، بهش گفت ، صبر تا زمستان از راه برسد تا ببینیم چه کسی تنومندتر هست ، موقع زمستان بادهای تند درخت بید را از جا کند و درخت کدو همچنان ، پابرجا باقی ماند.

خیلی از نوجوانان و جوانان در حسرت زندگی و ودم ودستگاهی هستند که عموما افراد مسن دارند ؛ اما توجه ندارند که در طول این سالیان ، قدرت جاافتادگی ، کارخودش را کرده و آنهارا به جایی رسانده است و آنها به شرایط کنونی دست یافته اند.

گاهی افرادی که در ابتدا راه اند ، مورد تمسخر دوستان و همراهان واقع می شوند و بعد از چند دهه در آن صنعت تبدیل به غولی می شوند که همان افراد مسخره کننده ، دیروزی ، امروز افتخار می کنند که با آنها عکس بیاندازند.

 دیروز کلیپی از آقای  "ناوال راویکانت"  می دیدم که در مورد موفقیتش می گفت و گفت : آدم باید برای  موفق شدن در یک زمینه ای حتما شانس هم داشته باشد و برای اینکه شانس داشته باشد ، در اون زمینه باید دوام بیاورد ، شانس هم به سراغش می آید.

مفهوم جا افتادگی به این معنا هست که شما آسیب پذیر نباشید؛ به حدی از موفقیت و رشد برسید که اوضاع هرچند بد شود و بدبیاری بسوی شما رژه شوند اما بازهم بقای شما تهدید نکنند.

مفهوم ، جا افتادگی با شناخته شدن و مطرح بودن هم عجین هست؛  یعنی شما به عنوان فرد قوی ، شناخته شده و مطرح گردید.

به یک تعبیر : شما ، زمانی پا به میدان جا افتادگی می گذارید که اصطلاحا " میدان مین را سالم طی کرده باشید" و اکنون عرصه جولان شما باشد.

من از این مفهوم به جوانان و کسانی که در اول راه اند ، امید واقعی بدهم ( امید کاذب و صادق داریم ؛ یا امید واهی و حقیق ؛ ممکن هست در پست های بعدی راجع بهش حرف زدم )

 که نگذارید ، یاس گلوی شما را بفشارد و از میانه راه منصرف تان کند.

عموما ابتدای هر مسیری ، سختی های خودش را دارد ، به قول دوستی که می گفت : اولش ، کار و کار و بعد  پول و پول.

در مورد شغل مغازه داری می گفت.

همه آدم های موفق ، رزومه بلند بالایی از شکست های ریز و درشت دارند و به همین دلیل ، شماهم دیده اید که افراد موفق از موفقیتشان خیلی خوشحال نمی شوند و یا موقع دریافت مدال قهرمانی ، به هوا نمی پرند و یا موقع امضای قرار داد ملیونی ، خیلی ریلکس هستند ( وحتی گاهی افسرده هم می شوند!!) دلیلش اینه که آنها به سادگی به این موفقیت نرسیده اند و کاملا قیمتش را پرداخت نموده اند.

نمی خوام بگم که همیشه باید شکست بخورید تا موفق بشوید و این را تبدیل به قانون کنم چون خیلی از چهره های موفق ، قبل از موفقیتشان اصلا شکست را تجربه نکرده اند ، مثالش ریچارد برانسون ، سرمایه دار انگلیسی هست.

منظورم ، طی کردن مسیر هست ؛ تا خون تبدیل به شیر بشود.

همانطور که شیریی که از پستان می آید قبلا خون بوده و پس از گذشت زمانی تبدیل به شیر شده است ( جادارد ازمولانا جلال الدین تشکر کنم)